در انتظار خورشید
دلم گرفته…
دلم گرفته از این همه نامردمی ها؛ دلم هوای آفتابی می خواهد.خورشید می خواهد.
همه جا هوا ابری است.به هر طرف که رو می کنی ظلم و بیداد و ستم می بینی.
دلم گرفته از این همه بی عدالتی، دلم خورشید می خواهد…
خورشید می خواهد تا این همه سردی و سختی را آب کند؛ تا این همه یخ زدگی را آب کند.
تا گرمایی ببخشد به وجودمان؛ گرمایی زندگی بخش به زمین ببخشد.
گرمایی که این همه تاریکی را آب کرده و روشنایی بیاورد.
گرمایی که وجود زمین را گرم کند. همه ی عالم را گرم کند.
گرمایی که به روی این همه سنگ خاک بپاشد و زندگی بخشد به سنگ هایی که جهان را پر کرده اند.
گرمایی که جان بخشد به وجود بی جان زمین، زمین پر از سردی شده، پر از کینه و دشمنی و عداوت.
دلم زمینی دیگر می خواهد. زمینی که خداوند خلق نمود و آدم را، آدم را در آن ساکن کرد.
اکنون نه از آن زمین چیزی باقی مانده و نه از آدمش!
خداوندا! گرما بخش وجود زمین را از تو خواهانیم.
بارالها! خورشیدی که پشت ابرهای تیره و تار جاهلیت و خود خواهی و خودپرستی ما آدم ها ناپدید شده را از تو می می خواهیم.
بار پروردگارا! خورشیدی که می تواند همه ی یخ زدگی ها را از روی زمین بزداید و شکوفه های مهر و امید را به جای آنان جایگزین کند را از تو می خواهیم.
معبودا! برسان ناجی و خورشید گرم کننده و جان بخش جهان را.
بارالها!
ما بندگان توایم!
بر ما ببخش باقی مانده ی غیبت عزیزت را
و جهان را منور کن به نور وجودش.
تویی منان و تویی دیان و تویی احسان.
پس به ما بندگان ناچیزت عنایتی کن
و بر ما منت گذار و زمین وجودمان را با تابش نور خورشید وحی ات روشن و گرم گردان !
آمین!
مشاهدهشده در هفته نامه افق حوزه،ش186